سیپتموس هنوز درگیر جنگ در سرزمین تاریکی است و فقط با دوباره روشن کردن آتش قدیمی میتواند دشمنان پلیدش را نابود کند. حالا سیپتیموس باید بر ترسش غلبه کند و یک بار برای همیشه با دورغ و سیاهی از نزدیک روبهرو شود. . .
سیپتموس هنوز درگیر جنگ در سرزمین تاریکی است و فقط با دوباره روشن کردن آتش قدیمی میتواند دشمنان پلیدش را نابود کند. حالا سیپتیموس باید بر ترسش غلبه کند و یک بار برای همیشه با دورغ و سیاهی از نزدیک روبهرو شود. . .
دو برادر چهارده و هشت سالهی آلمانی، پدر و مادرشان را از دست دادهاند.
آنها از دست خاله و شوهرخالهشان که میخواهند این دو را از هم جدا کنند به شهر ونیز ایتالیا میگریزند.
خاله استر کارآگاهی استخدام میکند تا بچهها را پیدا کند.
پسرها عضو باندی شدهاند که کار اصلیشان دزدی است..
یادتان هست پیتر چقدر از دست برادر کوچکش، قندعسل عاصی بود.
فارلی درکسل هچر، معروف به قندعسل، خیال میکند قدرتمند است و لابد از فضا هم امده! اما فقط پیتر میداند که این قندعسل، اهل همین زمین خودمان است، قدرت مافوق بشری ندارد که هیچ، خیلی هم خرابکار و مایهی عذاب است!
سروکله زدن با قندعسل کم بود، حالا پدر و مادرش میخواهند دوباره بچهدار شوند. خدا به داد پیتر برسد اگر این بچه هم شبیه قندعسل از آب در بیاید! آن وقت معلوم نیست پیتر، جان سالم به در میبرد یا نه!