خانهی خودمان
سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۰۰ ق.ظ
عمویم درست دو و نیم سانتیمتر از پدرم قد بلندتر بود، اما شکم نرمی داشت. سال قبل که با مشت توی شکمش زدیم، این را فهمیدیم. عمو دادش به هوا رفت و برایمان خط و نشان کشید. پدر و مادر ما را بدون شام به رختخواب فرستادند. آنها معتقد بودند که زدن دیگران بدترین گناه است. دزدی در درجهی دوم و دروغگویی در درجهی سوم بود.
و من هنوز دوازده سالم نشده بود که مرتکب هر سه گناه شدم…
کیتی از خواهرش لین که او را بیشتر از همه دوست دارد، یاد میگیرد که در عمق همهچیز به دنبال زیبایی و امید بگردد.
حالا که لین به سختی بیمار شده و خانواده دارد از هم میپاشد، نوبت کیتی است که راهی پیدا کند تا نگذارد شعلههای عشق و امید در دل افراد خانوادهاش خاموش شود.
۹۹/۰۲/۳۰